«گرایی که آقای موسوی با قطبنما میره، شما هم دنبالش برین تا به معبر برسین. معبر رو باز کنین و با نیروهایی که به اونطرف میدون مین رفتن، برگردین.» این دستوری بود که شب عملیّات رمضان و قبل از حرکت آقای علیجانی به من و سیّد محسن موسوی دادند. ما تخریبچی گردان بودیم.
بهدلیل تاریکی شب و گردوغباری که آن شب منطقه را گرفته بود، جهتیابی درست انجام نشد و مسیر را اشتباهی رفتیم. بعد از یکساعت پیادهروی، پشت سیمخاردارهای عراقی رسیدیم. معبری را که قبلاً شناسایی شده بود، پیدا نکردیم. فرماندهگردان گفت راه را باز کنیم. چند متری سمت چپوراست میدان را بررسی کردیم؛ اما معبر را پیدا نکردیم.
از پابهپاکردن و چپوراست رفتن ما، فرماندهگردان فهمید معبر را گم کردهایم. گفت: «باید راه باز بشه.»
گردان پشتسر ما معطّل بود. هولوهراس همه را گرفته بود. صدای تیراندازیها و توپخانه در منطقه لحظهبهلحظه بیشتر میشد. تا صادرشدن فرمان عملیّات فرصت چندانی نداشتیم.
اوّلین مین را که منوّر بود، خنثی کردم. دوّمی را خواستم خنثی کنم، تیربار دشمن از روبهرو شروع به تیراندازی کرد. دشت صاف بود و هیچ جانپناهی نداشتیم… .
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.