حاجی: تو صادق… تو… دلناگرون کدوم جروجاری مسلمون؟
صادق: این نقلا حرف من و بچهها نیست /مکث/ حرف مردمه.
حاجی: که چی؟
صادق: /آهسته/ اونی که میخوای بنداز وسط معرکة بازی، مُهرِخدا و رسولِخدا به پیشونیاش نیست.
حاجی: /پیشانی خود را نشان میدهد/ نگاه کن… لابهلای این خطوط درهم چه مهری نشسته /بلند، بر پیشانی میکوبد/ بگو دیگه… چه مُهری؟
سکوت. همه خیره به حاجی.
حاجی: بابا میون حقوباطل چار انگشت بیشتر نیست /مکث/ اینطور نیگام نکنین… من کیام… ها… مالکِ چیام؟ صاحباختیار چیام؟ این مجلس ارث بابام که نیس هرکی رو دلم بخواد راه بدم /نفسنفس/ فکر میکنین چهکارة این بازیام… ها… چهکاره؟ /به سرفه میافتد. با دستمال جلو دهان خود را میگیرد و بعد…/ مثِ اینکه یادتون رفته اینجا کجاست و این سواد و کتیبهها رو واسه کی داریم میزنیم به درودیوار /سری تکان میدهد/ نه حاجرفیع ارباب این عزاست نه شماها. مالک و ارباب این مجلس اونه.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.