دربارۀ کتاب: این کتاب از خاطرات رمضانعلی کاووسی جانباز آسیب نخاعی اصفهانی با موضوع انقلاب و دفاع مقدس است. او در این کتاب با روایتی صادقانه و مستند خاطرات دوران رزم و جانبازی خود را بازگویی کرده است. «سال ۱۳۵۷، همزمان با اوج تظاهراتِ مردم علیه رژیم پهلوی، من دوم هنرستان بودم. اولِ سال، یکیدو ماه درس خواندیم. بعد، ما هم، مثل بقیۀ دانشآموزان شهر، اعتصاب کردیم و سر کلاس نرفتیم. توی حیاط هنرستان شعار میدادیم. سردستههای ما بیشتر بچههای کلاس چهارم بودند. دفتر رئیس هنرستان طبقۀ اول بود. او با تظاهرات و شعار دادن ما مخالف بود. هر روز، موقع مراسم صبحگاه، سرِصف، ما را دعوت به آرامش میکرد. همچنین برایمان از بلندگو ترانه پخش میکرد تا شاید آرام شویم.»
بخشی از کتاب: ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیدم. سرم سوت کشید. احساس کردم چند متر به هوا پرتاب شدم. همزمان احساس برقگرفتگی کردم. با صورت، کف کانال افتادم.
دیگر نتوانستم تکان بخورم. تلاشم برای حرکت کردن بیفایده بود. شادی و شعفی وصف ناشدنی سراغم آمد. از ذهنم گذشت که دارم به آرزویم میرسم. بوی خون تازه به مشامم خورد. با خودم گفتم: «وقتی تمام خون بدنم بیرون بره، بهدنبالش روح هم از تنم جدا میشه و شهید میشم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.