دربارۀ کتاب: این کتاب از خاطرات سیدعلی پروینیان از هشت سال جنگ تحمیلی است. وی قبل از انقلاب توسط استاد علیاکبر پرورش با آرمانهای امام آشنا شد و با حسین خرازی و عباس کریمی اعلامیههای امام را پنهانی داخل خانهها میانداختند. بعداز پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی پروینیان برای اعزام به جبهه ثبتنام کرد و پساز گذراندن دورۀ آموزش نظامی برای شرکت در عملیات والفجر 4 عازم مریوان شد و… .
بخشی از کتاب: راننده حال مساعدی نداشت. با سختی چشمانش را باز کرد و با دستهای لرزانش اشاره به عقب ماشین کرد. بهطرف ماشین رفتیم. از عقب ماشین مثل آب، خون میریخت. رفتیم نزدیک و عقب ماشین را نگاه کردیم. هرکسی که آنجا بود و صحنۀ پشت ماشین را میدید، یا غش میکرد یا حالش بد میشد و ناخواسته سربهدیوار میکوبید و خدا خدا میکرد. من هم حالم بد شده بود و حسین خرازی هم سربهدیوار گذاشته بود و با صدای بلند هایهای گریه میکرد.
عقب ماشین چیزی نبود جز اعضای تکهتکه شدۀ پاسدارهای مفقود شده که کوملهها آنها را بهطور فجیعی به شهادت رسانده بودند و مانند گوشت نذری قطعهقطعهشان کرده بودند، حتی سرهایشان را هم تکهتکه کرده بودند و به راننده گفته بودند آنها را تحویل ما بدهد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.